ناگفته های از حادثه اخیر غار پراو از زبان پرهام بوچانی ( برادر پ

عوامل اصلی حادثه غار پراو و نامه های انکار شده   

       

    فرصت کوتاه بود وسفرجانکاه                اما یگانه بود و هیچ کم نداشت

 

پدرام بوچانی در هنگام خروجش از دهانه غار در اولین پیمایش

منبع : کوه های دالاهو //

من پرهام بوچانی وبرادرم  پدرام همراه داییم ساسان کرمخانی و امیر امیریان در ابتدای تابستان امسال تصمیم گرفتیم تا برنامه پیمایش غار پراو را اجرا کنیم که چند سالی مد نظرمان بود و هربار به نوعی شرایطش برایمان فراهم نمیشد .

     برای اجرای این برنامه تمرینات مستمر ومداوم بدنسازی و یومار زدن در شرایطی شبیه به داخل غار و تا حدودی هم انجام ورزشهای هوازی نیاز بود که ما از ابتدای تابستان بابرنامه ریزیهای دقیق این تمرینات را انجام دادیم واز نظر آمادگی جسمانی به حد مطلوبی رسیدیم اما مشکل اصلی تهیه کردن طنابهایی بود که لازم داشتیم، و ذهن ما را بیشتر از انجام تمرینات مشغول خود کرده بود.

آیا ما از کسی طناب قرض گرفته بودیم؟

      طی نامه ای جهت تهیه طنابها از اداره تربیت بدنی کرند غرب و هیات استان درخواست کمک کردیم و متاسفانه تلاش هایمان بی نتیجه ماند. رئیس اداره تربیت بدنی اظهار داشت: که هیچگونه پاسخی در خصوص همراهی هیات استان با شما دریافت نشده است. بالاخره تصمیم گرفتیم تا با تقسیم بندی طنابها بین اعضا آنها را تهیه کنیم.

 من وپدرام طناب چاه های(1-2-3-5-8و11)-ساسان کرمخانی(6-16)وامیر امیریان(7و10)

یک طناب 40 متری امیر که قرار بود، برای چاه 10 استفاده کنیم از قبل پیش من بود که طناب سالمی بود. یک هفته قبل از اجرای برنامه با امیر تماس گرفتم و از او پرسیدم که برای تهیه ی طناب چکار کرده است؟گفت: مربی من  - تکّه طناب های زیادی دارد، وازاو میگیرد.

        مربی مذکور از مربیان درجه یک کرمانشاه است وامیر با اطمینان کامل، به ایشان مراجعه، و طناب را دریافت کردند .  

     امیر دو روز قبل از برنامه بامن تماس گرفت و گفت؛ که به دلیل مشکلات کاری نمی تواند ما را در این برنامه همراهی کند. به او گفتم: که چرا این موضوع را زودتر عنوان نکرده است تا  طناب آن دو چاهی را که قرار بود همراهش بیاورد، تهیه کنم؟ امیر گفت: از طناب40متری که پیش خودم بود استفاده کنیم و برای گرفتن طناب10 متری که از مربی خودش گرفته بود پیشش بروم. ازکیفیت طناب  پرسیدم. گفت : طناب استاتیک است و برای غارنوردی عالی است. با اطمینان از صحبتهای امیر دیگر طناب را چک نکردیم. و زمانی هم که آماده حرکت شدیم، علی ، کنار ماشین، طناب را باز کرد و دوباره آن را حلقه کرد؛ اما با وجود این، باز هم متوجه پوسیدگی بیش از حد طناب نشده بود.

      

صعود زمستانه دماوند دربهمن ماه 1386    

        

     مسیر گشایش شده توسط پدرام بوچانی بر روی دیواره کرند

-آیا تیم ما اموزشهای لازم را دیده بود؟

من وپدرام دوره های کوهپیمایی-مقدماتی سنگنوردی ومقدماتی برف ویخ را گذرانده  وجزوه های مقدماتی غارنوردی وپیشرفته سنگنوردی را هم مطالعه وکار کرده بودیم . سال گذشته برای انجام تمرینات سنگنوردی بر روی دیواره کرند یک گشایش مسیر انجام دادیم .ساسان هم علاوه بر دوره هایی که ما گذرانده بودیم؛دوره مقدماتی غارنوردی را طی کرده بود. آقای امیریان دوره ندیده بود وبه صورت تجربی کار میکرد  . علی بابایی -هم نورد دیگر- در نظر داشت کار پیمایش غار را انفرادی انجام دهد اما بدلیل عدم توانایی در تهیه طناب ،از ما تقاضای برنامه مشترکی داشت.

- آیا هیات کوهنوردی در جریان کار پیمایش غار پراو قرار داشت یا نه؟

ما در مورخ 14/6ودر مورخ 16/6 در طی دو نامه مراتب را به هیات کوهنوردی گزارش نمودیم حتی از ابتدای تابستان با تمام دوستانی که در هیات کوهنوردی استان بودند در خصوص نحوه اجرای برنامه مشورت داشتیم؛ اما متاسفانه در تمام گزارشات قرار گرفته در سایت عنوان شده که هیات کوهنوردی کاملا بی اطلاع بوده که جای تعجب دارد!حتی در پیمایش اول تیم تا چاه پنجم   در پناگاه پراو با آقای جامه شورانی برخورد داشتیم و نحوه اجرای این برنامه را کاملا با ایشان درمیان گذاشتیم. اما باز هم در گزارشات نوشته شده که تیم مستقلا کار کرده و ما  را در جریان کار قرار ندادند ؟! ایا اینکه هیات در جریان کار قرار می گرفت یا نه در اصل ماجرا فرقی می کرد؟ یا اینکه چون الان این اتفاق افتاده این صحبتها مطرح می شود؟(کپی نامه های ارسال شده به هیات در پایین همین وبلاگ وجود دارد)

    برای پیمایش غار پراو موفق نشدیم کسی را بعنوان راهنما همراه داشته باشیم . برای اجرای این برنامه با تمام دوستانی که موفق به پیمایش شده بودند، صحبت میکردیم اما هیچیک آمادگی همراهی ما را نداشتند. در واقع به دلیل سختی کار از پذیرش مسئولیت آن هراس داشتند. همین مساله باعث شد تا اطلاعات گسترده ای را از دوستان خبره در این کاردریافت کنیم؛ و حرف مشترک آنها  این بود که برای تمرین پیمایش غار پراو هیچ جایی مثل خود پراو نیست چون هیچ غاری چنین شرایطی را ندارد. به همین دلیل به ما پیشنهاد کردند یکبار جهت آشنایی وتمرین تا چاه پنجم فرود برویم تا با مشکلات اصلی داخل غار رودررو شویم . ما اولین پیمایش مان را درمورخ11/6/89 تا چاه پنجم، با موفقیت انجام دادیم .

پس از گذشت دو هفته تصمیم گرفتیم که پنج روز قبل از اجرای برنامه اصلی طی یک برنامه بارگذاری درمورخ20و21/6/89 طنابها وابزارهای مورد نیاز را به چاه پنجم منتقل کنیم که در برنامه اصلی انرژی کمتری مصرف شود . روز شنبه ساعت13  قرار بود حرکت کنیم.  ساعت12 ظهرعلی به خانه ی ما آمد وگفت که برنامه را تا چاه 11 ادامه بدهیم. من وپدرام مخالفت کردیم چرا که کل برنامه ریزیهای دقیق ما تا چاه 5 بود و علی اصرار زیادی داشت که تا چاه 11 پیش برویم. به او گفتیم اطلاعات کافی از مسیر تا چاه 11 نداریم! گفت:  دوستم ،حمید امیری، اطلاعات مسیر را تا چاه 11 برایم توضیح داده ومن مسیر را میدانم! پدرام گفت: اگربخواهیم برویم باز هم امکان پذیر نیست چون  طناب چاههای6و7و16 پیش ما نیست! علی گفت: من برای چاه 6طناب دارم فقط یک طناب 10متری برای چاه 7 لازم داریم. واصرار داشت که اگر ما مایل به انجام آن نباشیم  خودش به تنهایی این کار را انجام دهد. پدرام به او گفت:در برنامه ما قرار نیست کسی انفرادی کار کند. یا من، یاپرهام باید همرات بیاییم. به هر ترتیب با اعتماد به حرفهای علی برنامه را به چاه 11 تغییر دادیم.

روز شنبه راس ساعت 5 بعداز ظهر حرکت خود را به سمت پناگاه پراو آغاز کردیم. ساعت 10 شب در هوایی تاریک به پناگاه رسیدیم وپس از صرف شام  هر کسی مشغول آماده کردن وسایل خود شد. پدرام و علی که قصد داشتند تاچاه 11 مسیر را ادامه بدهند طنابها را به ترتیب داخل کیسه های بار قرار میدادند. کاغذی را که ارتفاع تمام چاهها را در آن نوشته بودم به علی دادم و در آن نوشته و تاکید کرده بودم که چاه هفت دو فرود 3 متری دارد.

روز یکشنبه راس ساعت 8 صبح پس از کمی عکاسی ومرتب نمودن وسائل شخصی حرکت خود را از دهانه غار آغاز نمودیم . قرار بود که حرکت تا محل کمپ چاه پنجم مشترک باشد ؛ واز آنجا من همراه پدر ومادرم برگشت بزنیم وپدرام و علی مسیر را تاچاه 11 ادامه بدهند . چاه به چاه حرکت خود را بسمت پایین ادامه دادیم من و پدرم کمی با سه نفر دیگه  فاصله داشتیم .آخرین بار در تالار کورش کبیر(سرچاه3) پدرام را دیدم که داشت آماده فرود از چاه 3 میشد. ازمن خواست تا عکسی به یادگاراز او بگیرم. بعدش فرود رفت. ساعت9:40 دقیقه علی و پدرام و مادرم به کمپ چاه پنج میرسند. علی به پدرام گفته بود: که دارد دیر می شود و باید سریعتر بروند. و مادرم به خاطر اینکه علی تنها نباشد به پدرام گفته بود همراهش برود و نگران او نباشد.علی به مادرم گفته بود: شما هنوز به دهانه غار نرسیدین، ما تاچاه 11 رفتیم و برگشتیم. پس از 10 دقیقه من وپدرم به محل کمپ رسیدیم به پدرم گفتم اگه موافقید مسیر را تاسر چاه 6 که یک دهلیز زیبا ( کوچه دلگشا) دارد، ادامه بدهیم . پس از رفتن تا سر چاه 6 واستراحت کوتاهی محل کمپ را بسوی دهانه غار ترک کردیم . راس ساعت14 از دهانه غار خارج شدیم .

با توجه به آمادگی جسمانی بالای دو نفر انتظار میرفت که تا ساعت 17ویا18 به دهانه غار برسند اما خبری نشد!  من و سهند اختیاری که همراه ما به پناگاه امده بود برای جویا شدن از وضعیت نفرات پایین ساعت18 برای بار دوم وارد غار شدیم. به سهند گفتم ما حتما در مسیر تا سر چاه 3  باید آنها را ببینیم! که متاسفانه اینگونه نشد و چون از روحیه و امادگی سهند  مطمئن نبودم برخلاف میل باطنیم برگشت به بالا را بهترین راهکار دیدم واز چاه 3 به دهانه غار برگشتیم اما اینبار هوا تقریبا تاریک شده بود غروب خیلی غمگینی بود ومن از اینکه از برادرم وعلی خبری نبود خیلی دلشوره داشتم ولی با روحیه بالا سعی داشتم پدر ومادرم را دلداری دهم و آن جو سنگین حاکم بر پناگاه را از بین ببرم.

تاساعت 23:30دقیقه منتظرماندیم، جایی برای توجیه نمانده بود و دیگر نمی توانستیم صبر کنیم . با آقای حمید امیری تماس گرفتم وماجرا را برایش توضیح دادم . ازاو خواستم که چه کنیم؟ آقای امیری گفتند: شاید به خاطر داشتن طناب تا چاه 16 پیش رفته باشند. گفتم: غیر ممکن است پدرام چنین کاری کند. آقای امیری گفت: شاید رفته باشند؛ و اگر اینگونه باشد باید الان  بین چاه3و4 باشند. از ما خواست که تا سر چاه 3 پیش برویم و اگر خبری نشد، سریعا به او اطلاع دهیم . پس از آماده کردن مقداری خوراکی-لباس خشک اضافه-مقداری الکل جامد ویک پریموس ومقداری طناب انفرادی من به همراه پدرم برای سومین باردر ساعت 1 بامداد روز دوشنبه وارد غار شدیم.  تا سر چاه 3 پیش رفتیم ،اما خبری از آنها نبود.  پدرم خواست که برگردیم؛ خیلی دلشوره داشتم دیگر داشت باورم می شد که اتفاقی افتاده. به پدرم گفتم: شما  بیرون بروید وبه دوستان و آشنایان خبر دهید که اگر اتفاقی افتاده باشد  زودتربه ما برسند و کمک کنند. من مسیر را تا چاه 6 ادامه دادم و همچنان که پیش می رفتم آنها را صدا می زدم و هرچه پایین تر میرفتم، نگرانیم افزون ترمیشد. به بالای چاه6رسیدم هرچقدرداد وفریاد زدم؛ جوابی نشنیدم خواستم از همانجا برگشت بزنم. با سوتی که همراه داشتم چند بار سوت زدم؛ ناگهان صدای گنگ ونامعلومی شنیدم. امیدوار ازاینکه سالم پیدایشان کرده ام چاه 6 را فرود رفتم. به چاه 7 رسیدم؛ پلاکش را جایی نصب کرده اند که کاملا جلوی دید است.از دوتا چاه سه متری پشت سرهم که از تمام چاهکهای سر مسیر بلندتربود متوجه شدم که چاه هفت است. طنابی که از امیر گرفته بودیم به کارگاه چاه 7 وصل نشده بود! عجیب بود؛ نگران شدم؛ فکر کردم بخاطر سادگی مسیر طناب را وصل نکرده اند. من با همان طنابهای کنفی که از قبل به کارگاهش وصل بود پایین رفتم ،متوجه شدم که پایین چاه8 هستند؛ بسمتشان حرکت کردم؛ باتوجه به اینکه مسیرعریض نبود به راحتی پلاک چاه هشت را  دیدم که کمی با کارگاه فاصله داشت. لحظه های بسیار سختی بود. از چیزی که دیدم وحشت زده شدم ؛به جای  طناب 50متری نو که اتیکت چاه 8 را بر روی آن زده بودیم طناب پوسیده 10 متری چاه هفت را به کارگاه چاه 39متری 8 وصل کرده اند وطناب از نیم متری کارگاه پاره شده بود. خیلی ترسیده بودم؛ با اضطراب صدایشان کردم، که علی جواب داد. روی سکوی وسط چاه ایستاده بود. گفتم: پدرام به طناب وصل بود؟ گفت: آره افتاده و پایش شکسته است. باورم شد. چند بارپدرام را صدا زدم. پدرام....پدرام.... اما جوابی نشنیدم. گفتم: علی راستش را بگو. چه اتفاقی افتاده؟  گفت: پدرام به محض اینکه بدنش را رها کرد و وزنش را روی طناب انداخت، طناب پاره شد واز همان بالا سقوط کرد ودر دم جان داد. توصیف اینکه آن لحظات چه بر من گذشت بسیار سخت است. جلوی چشمانم سیاهی می رفت ؛ بیشتر از سیاهی این غار افسونگر که در آن لحظه برایم جهنمی شده بود. چیزی که شنیدم واقعیت داشت . پدرام در عمق 280 متری با سقوط به کف چاه هشت جانش را از دست داده بود. باید در آن شرایط سخت کاری می کردم. پدر و مادرم بیرون غار منتظرمان بودند و نگران .

با طناب انفرادی و طنابی که هنگام پایین رفتن زیر چاه 2 پیدا کرده بودم وبه همراه خود برده بودم یک طناب 11 میل که اتیکت چاه 10 را رویش نصب کرده بودم از پایین چاه بالا کشیدم وآن را به کارگاه متصل کردم .علی  به شدت میلرزید؛ سرمای داخل غارروی او تاثیر گذاشته بود. حدود 15 ساعت آنجا گیر افتاده بود و شاید اگر من دیرتر به او می رسیدم، دچار مشکل می شد.  قسمت اول چاه هشت را صعود کرد؛ از جزئیات حادثه پرسیدم ؟ گفت: وقتی فاصله 10 متری را تا روی تاقچه دیدیم، فکر کردیم  که چاه هفت است وطناب  چاه هفت را به آن وصل کردیم. علی نفر اول فرود رفته بود وبا دیدن تک رول   میانی(اس ار تی) هشت میلیمتری چاه ، فکر نکرده بود که چطور ممکن است چاهی به این ارتفاع را بایک تک رول فرود رفت یا صعود کرد؟! به پدرام گفته بود که کارگاه چاه هشت را دیده ولی خیلی دور از دسترس قرار دارد. پدرام گفته بود همانجا بماند تا او برود و ببیند که وضعیت چگونه است. وقتی که پدرام بدنش را رها کرده و وزنش را روی طناب انداخته بود همان لحظه طناب از زیر کارگاه پاره وپس از برخورد با سکوی چاه هشت به پایین چاه سقوط کرده بود . پس ازاین حادثه علی با ریسک بالایی طناب 50 متری نو را که اتیکت چاه هشت رویش نصب شده بود به تکرول وصل می کند  وتا کنارجسد پدرام فرود می رود وبدن او را از داخل حوضچه چاه هشت بیرون می کشد ودوباره به روی سکو برمی گردد.

من وعلی محل را بسمت دهانه غار ترک کردیم وراس ساعت 6 صبح بادلی شکسته وپراز اندوه  به دهانه غار برگشتیم ولی افسوس اینبار پدرام درمیان ما نبود که بادیدن زیبایی طلوع خورشید خستگی ازتنش بیرون میرفت و تابش آفتاب بدن سردش را گرم میکرد  خبرحادثه را به هیات کوهنوردی و غارنوردی استان گزارش دادیم . حدودا، پس از 5 ساعت تیمی پنج نفره، جهت بسکت کردن و احیا نمودن کارگاهها به منطقه اعزام شدند .

تجربه ای که من از این برنامه  گرفتم بزرگترین درس زندگیم بود. تجربه ای که به بهای ازدست دادن برادرم تمام شد.بدون شک  برنامه ی پیمایش ما دارای اشکالاتی بود که نمی توان آنها را نادیده گرفت، چه اگر اینگونه نبود این حادثه  رخ نمی داد. اما بزرگترین اشتباه ما که منجر به این حادثه ی تلخ شد، اعتماد کردن  بیش از حد به دیگران بود. در اجرای اینچنین برنامه ای نباید به وسایل کسی اعتماد کرد و نباید برنامه اصلی خود را به خاطر کسی تغییر داد. باید تمام کارها و وسایل مورد نیازمان را شخصا تهیه و تست کنیم. به قول معروف «نباید با طناب کسی تو چاه رفت». الان من هر چقدر درباره ی آمادگی جسمانی و فنی گروه صحبت کنم فایده ای ندارد و باز بعضی ها به خود اجازه می دهند تا با گزارشات بی اساس خود ضعف بدنی و عدم توانایی فنی ما را عامل این حادثه بدانند.

انگیزه اصلی من در تهیه این گزارش محکوم کردن کسی نیست؛ بلکه آگاهی دادن نسبت به کاری است که ممکن است برای دیگران هم اتفاق بیفتد و دانستن اینکه چه بر ما گذشت شاید برای آنها موثرو مفید واقع شود.   

      باید به این امر توجه  داشت که این طناب در هر کدام از چاههای زیر 10متر هم که نصب میشد برای تیم ما حادثه ساز بود و ما را دچار حادثه میکرد اگر طناب سالم بود  نهایتا پدرام و علی تا روی سکوی چاه هشت پایین میرفتند وبا فهمیدن اینکه در شناخت مسیر اشتباهی مرتکب شده اند دوباره مسیر را تاسر چاه صعود میکردند و طناب 50 متری را به گارگاه وصل میکردند و دومرتبه فرود میرفتند. تنها اینکه بگوییم اشتباه درشناخت مسیر عامل اتفاق بوده درست نیست ؛کهنه بودن وپوسیدگی بیش از حد طناب باعث این حادثه شد. اگه ما تصور کنیم که  تنها داشتن شناخت از مسیربه ما کمک می کند که صعودی موفق داشته باشیم ؛اینگونه نیست! پس تکلیف تیم هایی  که برای اولین بار قصد اکتشاف یک غار جدید را دارند چیست؟ تیمهای اکتشاف کننده غار معمولا از داخل غارها هیچگونه اطلاعاتی ندارند. من قصد مقایسه ندارم اما ما مسیر ها را از قبل بررسی و مطالعه کرده بودیم که اگر اینگونه نباشد پا گذاشتن به داخل غاری چون پراو کاری بس دشوار است.

 کسی که  اولین بار این پیمایش را انجام میدهد نباید به هیچ عنوان عجله و شتابی در کار داشته باشد . علی و پدرام بعد از چاه پنجم آنقدر برای رفتن و برگشتن عجله کرده بودند که متوجه پلاک چاه هفت نشدند  با اینکه  مسیر مشخص بود و هر دوی آنها از مسیر اطلاع داشتند.

انتخاب همنورد در اجرای چنین برنامه ی بزرگی بسیار مهم است .اگر یکی از اعضای تیم مرتکب اشتباهی شود برای کل تیم حادثه ساز می شود.

 برخی، ما را از نظر فنی زیر سوال میبرند که از مسیر آگاهی نداشتیم و ......اما آیا تا به حال پرسیده اند که یک مربی درجه یک کوهنوردی با چه دلیل و منطقی طناب کهنه و پوسیده 35 سال پیش را که متعلق به زمان اولین پیمایش این غار توسط تیم انگلیسی بوده است را به یکی از اعضای تیم ما (امیر) دادند؟ من خود به یاد دارم که ایشان طی گزارشی که در جشنواره بیستون داشتند گفتند: طنابهای سنگنوردی باید هر3یا4 سال یکبار تعویض شوند چون دیگر قابل اطمینان نیستند؟ پس چه می شود که مربی در این حد و اندازه به شاگردانشان که به او اعتماد دارند؛ طنابی پوسیده و کهنه می دهد؟ منظورم از کهنه بودن 3 یا 4 ساله نیست بلکه چیزی حدود 35 سال است!

   هر چند جواب دادن به این سوال  و سوالاتی از این دست جای خالی پدرام عزیزرا برای ما پر نمی کند . اما امیدوارم تمام دوستانی که این روزها به هر بهانه ای در محکوم کردن ما قلم فرسایی می کنند به تمام جوانب امر توجه داشته باشند. ما برای اشتباهات خودمان و اشتباهاتی که دیگران در حق ما انجام دادند تاوان سختی دادیم که فکر کنم هیچ کس به اندازه خودمان آن را درک نکند و نفهمد. اشتباه بزرگ ما اعتماد بود و اشتباه دیگران ......

به هر حال امیدوارم ، این گزارش جوانب امر را برای تمام کسانی که می خواستند از اصل ماجرا خبردار شوند و همچنین برای تمام دوستانی که قصد پیمایش و صعود به غار پراو را دارند مفید واقع شده باشد. باشد که از این پس شاهد ماجراهایی تلخ از این دست نباشیم.   

نامه های انکار شده 

    

 

 

                                                                                  با ادب و احترام- پرهام بوچانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد